سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 5148

  بازدید امروز : 1

  بازدید دیروز : 0

آرزوهای درون

 
هرکس دانشی را که خداوند آن را برای امور دینی مردم سودمند قرار دادهاست پنهان کند، خداوند روز قیامت او را با لگامی از آتش لگام زند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
نویسنده: محسن ::: سه شنبه 85/2/26::: ساعت 8:39 صبح

 

 

بی اختیار نگاهی به خودم در آینه می اندازم.از خودم می پرسم:من چه کسی هستم؟

یعنی گفتن اسمم برای تعریف شخصیت من کافیه؟ کاش اسم ها ازمیان برداشته می شدند.

کاش هروقت کسی ازت می پرسید، چه کسی هستی؟ نمی خواستی اسمت رو بگی! شخصیت واقعی ات رو می گفتی! اینجوری دیگه هیچ کس نمی تونست پشت نقابی مثل اسم

پنهان بشه! بگذریم. به نظرمن گفتن اسم،شخصیت آدم هارو معلوم نمی کنه.

تا کی می خواهیم وقتی باکسی آشنا می شویم،از روی اسم و قیافه اش شخصیتش را معلوم

کنیم! مثلاً بگوییم:« این آدم از قیافه اش معلومه که خیلی شروره. از چشم هاش شرارت

می باره! بهش اعتماد نداریم!» و یا:« این به قیافه اش می خوره که آدم ساده اییه

و کلکی تو کارش نیست. فکر کنم آدم خوبیه!»

 

هیچ وقت سعی نکردیم باطن انسان ها را ببینیم. همیشه به ظاهر نگاه کردیم و بدین ترتیب

عده ای زیر نقاب چهره مظلوم پنهان شدند و هر غلطی خواستند،کردندو هیچ کس

نفهمید.( ببخشید که اینجوری می نویسم. آخه خیلی عصبانیم.)

و در این میان کسانی که چهره اشان غلط انداز بود،قربانی شدند و شکست خوردند.

منظور من از این فاجعه در همه جای جامعه است،نه فقط یک گوشه. هم خانواده،هم فامیل،

هم محله و منطقه،هم شهر،هم حکومت و...! همه جای جامعه ی ما!

 

 

دوباره به خودم نگاه می کنم. چه کسی هستم؟ در نظر کسانی که به ظاهر من نگاه می کنند

انسانی هستم،بی احساس! درسته من خیلی منطقی هستم واز احساساتی بودن، زیاد

خوشم نمی یاد. ولی این دلیل نمی شه که کاملاً بی احساس باشم. من کسی هستم که

نمی تونم احساساتم رو بروز بدم و همیشه آن ها را در قلبم نگه می دارم و به همین خاطر همه مرا بی احساس تصور می کنند!!!!

خودم هم نمی دونم که این مطلب را برای چی می نویسم؟ چون نمی دونم اصلاً کسی منظور می فهمد و مرا درک می کند یا نه؟ دلم می خواهد دیگر کسی در این دنیا نباشد که پشت نقاب

باشد...!!! اگرچه...!!! واقعاً جای تعجب دارد.

حالم خیلی گرفته اس بعداً می نویسم. می خوام با خودم کنار بیام.


 
نویسنده: محسن ::: سه شنبه 85/2/26::: ساعت 8:38 صبح

در یک زمان محدود و مشخص انسانها شروع به چیدن و مرتب کردن قطعات پازل زندگی می کنند.

 

اکثر قطعات پازل آماده هست و فقط باید چیده شوند. بعضی از آنها را باید ساخت و تعدادی دیگر را

 

 باید رنگ آمیزی کرد.

پس از پایان کار اگثر این تابلوها ی آماده شده شبیه به هم هستند . 

 

تعداد محدودی از آنها دارای زیبایی خاصی می باشند که آنها را از بقیه متمایز کرده و تا مدت ها ذهن

 

 افراد را به خود جلب و وادار به تحسین می کند.

 

بعضی ها متا سفانه فرصت نمی کنند آنرا کامل کنند و کار آنها ناقص می ماند .

 

یک قطعه مهم و اساسی در این پازل هست که نبود آن باعث کاهش ارزش تابلو می شود .

 

این قطعه استثنایی را خدا برای همه در نظر گرفته ولی بعضی ها آنرا اصلا پیدا نمی کنند . و یکسری

 

از افراد نیز آنرا با قطعه پازل دیگری اشتباه می گیرند ( جابجایی قطعه بین دو تابلو ) و کار آنها تا

 

پایان ناقص می ماند.

 

خوش شانس ها آنرا پیدا می کنند و در جای خود قرار می دهند .

 

بد شانس ها آنهایی هستند که آنرا دارند ولی بعدا گم می کنند.

 

به نظر من بدترین و ضد حال ترین آنها کسانی هستند که قطعه را بلا خره پیدا می کنند ولی توانایی

 

 و شرایط قرار دادن آنرا در تابلوی خود ندارند و همیشه درحسرت تکمیل تابلوی خود می سوزند

 

ومی سازند . ( البته نباید نا امید شد و تا آخر دنیا باید امیدوار بود وبا توکل به خدا  تلاش هم کرد ! )

 

به نظر شما آن قطعه اساسی چیست ؟

 

سعی و تلاش کنید با قطعات پازل زندگی خود یک شاهکار بیافرینید . انشالله

 

بر گرفته از

            http://nadiasun.blogfa.com/


 
نویسنده: محسن ::: یکشنبه 85/2/24::: ساعت 1:22 صبح

دوستای گلم سلام

این اولین رو از من پذیرا باشید


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم


آرزوهای درون

محسن
من 24 سال دارم آدم کم حرف و تا حدودی جدی هستم. خوانندگان مورد علاقه معین و امید و سیاوش قمیشی
 

حضور و غیاب

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

 

اشتراک